معنی بی قیدوبند
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
حکومت نظامی، توقیف، حبس، قیدوبند، بگیروببند، بازداشت دستهجمعی، دستگیریبیحسابوکتاب
فرهنگ عمید
کسی که دیگری را از قیدوبند و گرفتاری نجات میدهد، رهاکننده، نجاتدهنده،
رها
آزاد، یله، بیقیدوبند،
* رها شدن: (مصدر لازم) آزاد شدن، نجات یافتن از قیدوبند،
* رها کردن: (مصدر متعدی) آزاد کردن، ول کردن،
بازخریدن
از نو خریدن، دوباره خریدن، چیز فروخته را دوباره خریدن،
کسی را او را با دادن پول از قیدوبند یا اسیری رهانیدن،
آزادی
آزاد بودن، رها بودن از قیدوبند، زندانی یا اسیر نبودن،
رهایی، خلاصی،
حق انجام دادن افکار و خواستهها بر اساس ارادۀ خود،
جوانمردی،
گسستگی از تعلقات، وارستگی: نعمتی بهتر از آزادی نیست / بر چنین مائده کفران چه کنم (خاقانی: ۲۵۲)،
[مقابلِ بندگی] [قدیمی] بنده نبودن،
لغت نامه دهخدا
ولنگ و واز. [وِ ل ِ / ل َ گ ُ] (ص مرکب، از اتباع) گَل و گشاد. باز و گشاده. چهارطاق: در را ولنگ و واز گذاشته و رفته بود. || بی حساب وکتاب. بی نظم ونسق. بی ضبطوربط. بی قیدوبند.
معادل ابجد
188